در کتب لغت، “عشق” به معناى “دوستى شدید” آمده است[۱] و گفته شده که از “عَشَقه” مشتق شده است و عشق همان گیاه پیچک مىباشد که درخت را احاطه و در نهایت راه تنفس را بر او مىبندد و درخت زرد مىگردد.[۲]
درباره آن کسانى که عاشق عبادت و… مىباشند مىتوان گفت: که آنها را پیچک عبادت احاطه کرده و این گونه است که زرد و لاغر مىگردند.[۳] ابوسعید ابوالخیر این حالت را با خطاب به برگهاى زرد درختان در پاییز این گونه بیان کرد که:
ترا روى زرد و مرا روى زرد
تو از مهر ماه و من از مهرِ ماه
به هر حال، عشق یکى از صفات و حالات درونى انسان است و از نوع کشش و گرایش مىباشد، و احساسى است باطنى که به “قلب و دل” نسبت داده مىشود. [۴]عشق، شوق مفرط و میل شدید به چیزی، به معنای فرط حب و دوستی، مشتق از “عشقه” است و آن گیاهی است که بر تنۀ هر درختی که پیچد، آن را خشک سازد و خود به طراوت خویش باقی بماند. پس هر عشقی بر هر تنی که بر آید، جز محبوب را خشک کند و محو گرداند و آن تن را ضعیف سازد و روح و دل را منور گرداند.[۵]
عشق و محبت مهم ترین و یکی از عالی ترین حالات انسان عارف و از مبانی و اصول بسیار مهم عرفانی به شمار می رود. از دیدگاه عرفان، عشق از مواهب الاهی و از داده های خداوندی است،[۶] نه از دست آوردهای بشری، اگر چه مقدمات دست یابی به عشق می تواند تحصیلی باشد.
شیخ الرئیس، عشق را علت وجود همۀ موجودات بر می شمرد و معتقد است، عشق موهبتی است که اختصاص به انسان ندارد و همۀ موجودات به نحوی از آن برخوردارند.[۷]
ملا صدرا، نیز عشق را حقیقتی ساری و جاری در کلیه موجودات می داند و معتقد است که هیچ موجودی نیست که از پرتو عشق بی بهره باشد.[۸]
انسان موجودى است با گرایشها و میلها و توانایىهاى مختلف. رفتارش گاهى از غریزه سرچشمه مىگیرد، همچون خوردن غذا و… و زمانى هم از تأثرات روحى مانند ترس و وحشت و… و گاه از میلهاى عالى انسانى همانند حقیقت جویى و کمالطلبى و میل به فضایل اخلاقى و زمانى هم از احساسها و عواطف که برخى مثبتاند مثل انس و محبت و برخى دیگر منفى، مانند حسد و کینه.[۹] در زبان قرآن و روایات از خاستگاه این گرایشها به نفس تعبیر مىشود[۱۰]. نفس بر اثر شرایط مختلفى که برایش پیش مىآید و فعالیتهاى گوناگونى که انجام مىدهد و بهرههاى متنوعى که مىگیرد، گاهى “امّاره” است و زمانى “لوّامه” و گاهى هم “مطمئنه”؛ و آن گاه که از میلهاى غریزى و کششهاى، بدون تفکر پیرامون نتیجه و عاقبت آن، پیروى مىنماید، “هواى نفس” نامیده مىشود.
افعال اختیارى انسان از دو مبدأ نفسانى نشأت مىگیرد. ۱٫ بینشها و شناختها ۲٫ تمایلات و گرایشات. یکى روشنگرى مىکند و اثرش کشف واقعیتها است و دیگرى تحریک کننده است و انسان را به سوى انجام کار بر مىانگیزد.
“عقل” نیرویى است که در نفس انسانى به ودیعه نهاده شده است و از سنخ کشش و گرایش نیست.
عقل چراغى است که روشنگرى مىکند و حسابگرى است که کارها را مورد سنجش قرار مىدهد، و محاسبه مىکند که کار مورد نظر چه تأثیرى نسبت به آینده و سرنوشت و آخرت ما دارد. از گرایشهایى که در نفس وجود دارد دستهاى مورد تصدیق و توافق روشنگرى و سنجش عقل مىباشد و دستهاى دیگر ارضاى خود را به هر طریق ممکن مىطلبد و لو این که با هدایتها و روشنگرى عقل تطبیق نکند.[۱۱] به هر حال عقل دو گونه محصول دارد: گاهى در حوزه هست و نیست به قضاوت مىپردازد و گاهى در حوزه باید و نباید، از اولى به “عقل نظرى” و از دومى به “عقل عملى” تعبیر مىشود. عقل نظرى در جهاد علمى مرز وهم و خیال را مشخص مىنماید، تا انسان در مسائل علمى و نظرى در ورطهى مغالطه سقوط نکند و عقل عملى تعدیل خصلتهاى اخلاقى را بر عهده دارد و به منظور تنظیم خواستهها و گرایشها و میلها وارد عمل مىشود و به تناسب نوع عملکردى که دارد به آن “عقل حسابگر” هم اطلاق مىگردد[۱۲].
شهید مطهرى (ره) در این باره مىفرماید: انسان از دو جهت توانایىهایى دارد که سایر جاندارها از آن بى بهرهاند، ۱٫ در انسان یک سلسله میلها و جاذبههاى معنوى مثل حس اخلاقى و حس کنجکاوى و حس زیبایى، دوستى و پرستش وجود دارد که در سایر جاندارها وجود ندارد، این جاذبهها به انسان این امکان را مىدهد که دایره فعالیتش را از حدود مادیات توسعه دهد و تا افق عالى معنویات بکشاند.
۲٫ انسان به نیروى عقل و اراده مجهز است. عقل تشخیص مىدهد و اراده انجام مىدهد، انسان قدرت محاسبه و اندیشه در ترجیح جانب میلها یا جانب امرى که بالفعل میلى به سوى او نیست، و صرفاً دوراندیشى، آن را اقتضا مىکند، را دارد. همچنین از قدرت محاسبه و ایستادگى در مقابل میلهاى درونى بهرهمند مىباشد. انسان مىتواند سرنوشتش را در دست نیروهاى خارجى قرار ندهد و خود را از تحت جاذبههاى نیروهاى خارجى نجات داده و مالک خویشتن شود و به آزادى معنوى دست یابد و بر همهى میلهاى خود حکومت کند.[۱۳]
استاد مطهری در جاى دیگر مىفرمایند: لذت را طبیعت و غریزه تشخیص مىدهد و مصلحت را عقل. لذت بر انگیزاننده میل است و مصلحت برانگیزاننده اراده. انسان کارهاى تدبیرى خویش را با نیروى عقل و اراده انجام مىدهد، در حالی که کارهاى التذاذى به حکم احساس و میل صورت مىگیرد. معناى این که کارهاى تدبیرى به حکم عقل انجام مىگیرد، این است که نیروى حسابگرِ عقل، خیر و کمال و یا لذتى را در دور دست مىبیند و راه وصول به آن را که احیاناً دشوار است کشف مىکند و طرح وصول به آن را مىریزد. و معناى این که (کارهاى تدبیرى) با نیروى اراده انجام مىگیرد، این است که در انسان یک قوه وابسته به قوه عقل وجود دارد که نقش آن اجراى مصوبات عقل است و احیاناً بر خلاف همه میلها و همه جاذبهها و کششهاى طبیعى، مصوبات عقلانى و طرحهاى فکرى را به مرحله عمل در مىآورد؛ مانند آن چه در شخص مریض اتفاق مىافتد. بیمارى که میل به مصرف غذاهاى مورد علاقه خود دارد و از دوا نفرت داشته و از نوشیدن دواى تلخ و بدمزه رنج مىبرد، اما به حکم عقل مصلحت اندیش و با نیروى ارادهى حاکم بر میلها، دواى تلخ و بدمزه را مىخورد.
حال اگر فعالیتهاى تدبیرى، فعالیتهاى التذاذى را زیر پوشش قرار دهند و فعالیتهاى التذاذى، بخشى از طرح کلى و برنامهى عام تدبیرى زندگى قرار گیرند، طبیعت با عقل و میل با ارده، انطباق مىیابند.
از سویى، انسان در فعالیتهاى تدبیرى خود، خواه ناخواه نیازمند به طرح و برنامه و روش و انتخاب وسیله، براى وصول به مقصد مىباشد؛ چون فعالیتهاى تدبیرى بر محور یک سلسله غایات و اهداف دور دست، گردش مىکنند. این فعالیتها نباید با گرایشهاى عالى انسانیت در تضاد باشند و الاّ از فعالیتهاى التذاذى حیوانى بسى خطرناک تر است.
از سوى دیگر، عقل مسلماً نمىتواند در دایره وسیع و کلى طرح و برنامهى جامع بریزد که سعادت همه جانبه انسان را تأمین کند؛ زیرا که بر مجموع مصالح زندگى احاطه ندارد.
بدین سبب نیاز به ایدئولوژى (مکتب) ضرورت پیدا مىکند و این افق وحى است که خطوط اصلى شاه راه به سعادت را مشخص مىکند و کار عقل و علم حرکت در درون این خطوط اصلى است. پیوستن فرد به ایدئولوژى آن گاه واقعى مىشود که شکل ایمان به خود بگیرد. ایدئولوژى کارآمد از طرفى باید بر نوعى جهان بینى تکیه داشته باشد که بتواند اندیشه و عقل را اقناع و تغذیه نماید و از طرف دیگر باید بتواند منطقاً از جهان بینى خود هدفهایى را استنتاج کند که کشش و جذبه داشته باشد، در این هنگام “عشق” و “اقناع” که دو عنصر اساسى ایمانند دست به دست یکدیگر داده و جهان را مىسازند.[۱۴]
از این روى در تعریف ایمان مىتوان گفت، “ایمان” عبارت است از: تصدیق و اذعان قلبى که نوعى صفت و حالت نفسانى نسبت به یک امر است و با صرف شناخت و معرفت تفاوت دارد[۱۵]. جایگاه تحقق ایمان، نفس و قلب و دل است و اگر چه آثار قولى و فعلى دارد، اما تحقق حقیقت آن بر قول و عمل متوقف نیست و لذا میان اسلام و ایمان نسبت عام و خاص مطلق است؛ یعنى هر مؤمنى مسلمان است، ولى ممکن است برخى از مسلمانان در ظاهر تسلیم حق باشند ولى مؤمن نباشند.[۱۶]
ایمان، عملى است که از قلب سر مىزند و در شمار افعال قلبى و اختیارى است و با علم و عقیده متفاوت مىباشد؛ چون علم و عقیده بدون اختیار حاصل مىشوند و تابع مقدمات و مبادى خاص خود هستند.[۱۷] ایمان، دل دادن و دل سپردن است و این زمانى محقق مىشود که روى دل به سوى دیگر نباشد. ایمان پذیرش و التزام عملى به یک حقیقت است و از مقوله فهمیدن و دانستن نیست، علم، به ذهن مربوط است و ایمان، کار دل است، البته علم زمینه ساز ایمان و شرط لازم براى آن است.[۱۸]
شهید مطهرى، در فرق بین علم و ایمان این گونه مىفرمایند: علم به ما روشنایى و توانایى مىدهد و ایمان عشق و امید و گرمى، علم ابزار مىسازد و ایمان مقصد، علم سرعت مىدهد و ایمان جهت، علم توانستن است و ایمان خوب خواستن، علم مىنمایانند که چه هست و ایمان الهام مىبخشد که چه باید کرد. علم وجود انسان را به صورت افقى گسترش مىدهد و ایمان به شکل عمودى بالا مىبرد. علم زیبایىِ عقل است و ایمان، زیبایىِ روح. علم زیبایىِ اندیشه است و ایمان، زیبایىِ احساس.[۱۹]
“عشق“: ما معتقدیم؛ اساس عالم بر مبناى عشق است؛ یعنى از طرفى عشق علت ایجاد عالم است. ذات حضرت حق، آن شاهد حجله غیب که پیش از آفرینش جهان، خود، هم معشوق بود و هم عاشق، خواست تا جمال خویش آشکار سازد، آفرینش را آیینه جمالش گردانید.[۲۰] جامى در مقدمه یوسف و زلیخا در این باره چنین مىگوید:
در آن خلوت که هستى بى نشان بود
به کنج نیستى، عالم نهان بود
وجودى بود، از نقش دوئى دور
ز گفتگوى مائى و تویى دور
“جمالى” مطلق از قید مظاهر
به نور خویشتن، بر خویش ظاهر
دلارا شاهدى، در حجله غیب
مبرا ذات او از تهمت عیب
نه با آیینه رویش در میانه
نه زلفش را کشیده دست شانه
نواى دلبرى با خویش مىساخت
قمار عاشقى با خویش مىباخت
ولى زان جا که حکم خوبرویى است
ز پرده خوبرو در تنگ خوئى است
نکو رو تاب مستورى ندارد
چو در بندى سر از روزن برآرد…
چو هر جا هست حسن، اینش تقاضاست
نخست این جنبش از حسن ازل خاست
برون زد خیمه ز اقلیم تقدس
تجلى کرد بر آفاق وا نفس…
ز ذراتجهان آیینهها ساخت
ز روى خود به هر یک عکس انداخت…
جمال اوست هر جا جلوه کرده
ز معشوقان عالم بسته پرده…
به عشق اوست دل را زندگانى
به شوق اوست جان را کامرانى
دلى کان عاشق خوبان دلجوست
اگر داند، وگرنى، عاشق اوست
از طرف دیگر هر موجودى طالب کمال خویش است و کمال وجودى هر معلولى همان مرتبهى وجودى علت اوست، پس هر معلولى عاشق علت خویش است و چون بالاترین مرتبه هستى ذات حضرت حق است، پس معشوق حقیقى سلسله هستى، ذات مقدس حضرت حق است،[۲۱] چنان که در بیان جامى گذشت. از این رو است که عشق به غیر خدا عشق مجازى تلقى مىگردد. با استناد به آیه کریمه “یُحِبّهم و یُحبّونه”[۲۲] مىتوان نتیجه گرفت عشق دو سره است و در مبدأ و معاد و نزول و صعود، جایگاهى پس بلند دارد.
گل از هجران بلبل، بلبل از دُورىّ گل هردم
به طِرفْ گلستان هر یک به عشق خویش مفتون شد[۲۳]
رابطهى عقل، عشق و ایمان: با توجه به مطالب پیشین مىتوان گفت: عقل در مسیر زندگى مانند چراغ اتومبیل است و افزون بر وظیفه پرتوافکنى، همانند ترمز، احساسات تند و سرکش را نیز مهار مىکند و آنها را از طغیان باز مىدارد.[۲۴] و عشق همانند موتورى است که اتومبیل را به حرکت در مىآورد و از این رو مىتوان گفت موتور بى چراغ، عشقى کور، خطرناک، رسوا کننده و مرگبار است و چراغ بى موتور، بى اثر و بى روح، سرد و بى حرکت مىباشد، پس این دو رقیب هم نمىباشند آن گونه که عدهاى از صوفیه ادعا کردهاند.[۲۵] عشق و عقل هم دو عنصر اساسى ایمان مىباشند.
البته، در کلام عرفا، عقل دو گونه است: عقل جزئى و عقل کلى. عقل جزئى آن است که در مقابل عشق مطلق قرار مىگیرد و در قلمرو عشق و…، مبهوت است:
عاشق از حق چون غذا یابد رحیق
عقل آنجا گم شود گم اى رفیق
عقل جزئى عشق را منکر بود
گرچه بنماید که صاحب سر بود[۲۶]
از این رو است که عقل جزئى را که با سود و زیان دنیایى و عالم طبیعت سر و کار دارد، “عقل حسابگر” مىتوان نامید. در حالی که عقل کلى، در امان از شک و وهم و شهوت و… مىباشد و به دنبال آخرت و درک عالم غیب است.
عقل جزئى گاه چیره گه نگون
عقل کلى ایمن از ریب المنون
عقل بفروش و هنر، حیرت بخر
رو به خوارى نه بخارا اى پسر[۲۷]
عقل کلى که فوق این عقل جزئى است، مایهى سعادت است:
غیراینمعقولها معقولها
یابى اندر عشق با فر و بها
غیراین عقلتو حق را عقلهاست
که بدآن تدبیر اسبابسماست
که بدین عقل آورى ارزاقرا
زآن دگر مفرش کنى اطباقرا[۲۸]
و بالاخره، عقل، راهنماى انسان است به سوى ابدیت.
کیست بوىگل دمعقل و خرد
خوش قلاووزره ملک ابد[۲۹]
در پایان، کلامى را از قره العین عاشقان، امیرمؤمنان على (ع) را نقل مىکنیم که فرمود: “حب اللَّه نارُ لایَمرُّ على شىءٍ الاّ احترق …”. محبت و عشق الاهى به چیزى گذر نمىکند، مگر این که آن را مىسوزاند …”.[۳۰]
شاید با الهام از چنین سخنانى است که شیخ فخرالدین عراقى در معرفى عشق مىگوید: عشق آتشى است که چون در دل افتد، هر چه در دل یابد همه را بسوزاند، تا حدى که صورت معشوق را از دل محو کند. مگر مجنون درین سوزش بود، گفتند: لیلى آمد. گفت: من خود لیلیم سر به گریبان فراغت فرو برد. لیلى گفت: سر بردار که محبوب و مطلوب توام. آخر بنگر که از که مىمانى باز؟ مجنون گفت: الیک فان حبّک قد شغلنى عنک.
آن شد که به دیدار تو مىبودم شاد
از عشق تو پرواى توأم نیست کنون[۳۱]
معناى قلب و دل
از نظر فیزیولوژى و عرف عام، قلب همان دل است و دل، عبارت است از عضوى که در طرف چپ سینه قرار دارد و… . اما از نظر اصطلاح قرآنى و روایى و اخلاقى قلب، همان روح مجرد انسانى است و چون داراى شئون مختلفى مىباشد، به اعتبارات مختلف، اسمهاى متفاوتى دارد؛ صدر، نفس، قلب، فؤاد، روح و لب همگى نامهاى آن لطیفهى الاهى است که در ادبیات فارسى به آن “دل و جان انسانى” مىگویند. در قرآن سه نوع کار و خصوصیت به قلب نسبت داده شده است:
۱٫ خصوصیاتى که مربوط به انواع شناخت است، مثلاً ادراکات حصولى همچون تعقل و تدبر و تفقه[۳۲] و ادراکات حضورى (رؤیت حضورى) اعم از اینکه عادى باشد یا نباشد (وحى نوعى ادراک مرموز است که در قرآن به قلب نسبت داده شده است).[۳۳]
۲٫ خصوصیاتى که به بُعد گرایش مربوط مىشود، مثل ترس، اضطراب، قساوت، غلظت، ایمان، تقوا، شوق (و عشق) و تمایل و… ،[۳۴] و آنچه که به قصد و اراده و نیت ارتباط دارد.[۳۵] پس قلب موجودى است که این گونه کارها را انجام مىدهد؛ یعنى درک مىکند، مرکز عواطف است، تصمیم مىگیرد و دوستى و دشمنى مىکند و… .
و بدین خاطر است که مىتوان گفت: منظور از قلب همان روح و نفس انسانى است. اگر این مبنا را پذیرفتیم که انسان یک روح بیشتر ندارد و این یک روح منشأ زندگى نباتى و حیوانى و انسانى است، در این صورت قلب تنها یکى از ابعاد روح انسان (یعنى آن بُعد که منشأ زندگى خصوصیات و ویژگىهاى انسانى است) مىباشد. به بیانی دیگر، قلب در اصطلاح قرآن منشأ حیات و زندگى حیوانى و نباتى نمىباشد.[۳۶]
بله، در مواردى که در نوشتههاى عرفا “قلب و دل”، در مقابل “عقل” قرار گرفته است، آن بُعد از روح و نفس انسانى مراد است که فقط مرکز عواطف انسانى و عشق مىباشد و اگر چه منشأ ادراکاتى هم مىباشد، امّا ادراکات حصولى بدان نسبت داده نمىشود و تنها چنین مرکزى وسیلهاى است، براى شهود و علم حضورى.
عشق بر سه قسم است:
۱٫ عشق حقیقی: در فرهنگ اسلامی عشق حقیقی همان پرستش الاهی است و به تعبیر امیرمؤمنان علی (ع): “خوشا به حال کسی که عاشق عبادت شود و آن را قلباً دوست بدارد و با تن خود انجام دهد”.[۳۷]
علامه طباطبایی در تعریف عشق آورده اند: “عشق یعنی قرار گرفتن موجودی کمال جو (انسان) در جاذبۀ کمال مطلق (خداوند متعال) یعنی پروردگاری جمیل و بی نیاز، … و معشوقی که همه رو به سوی او دارند و او را می طلبند.”[۳۸] بنابر این عشق حقیقی، عشق به زیبایی یا «خیر مطلق» است که عالی ترین مرتبه عشق است. عشقی است که در جان آدمی نهفته و مبدأ و غایت آن، خداوند است، از عشق حقیقی با تعابیری چون “عشق اکبر” و “محبت اول یا سوم” نیز یاد می شود.[۳۹]
۲٫ عشق مجازی: عارفان و فیلسوفان در برابر عشق حقیقی، دو نوع دیگر برای عشق تعریف کرده اند که عبارت اند از: عشق مجازی و عشق کاذب.
عشق مجازی عبارت است از: عشق به مظاهر و آفریده های ذات پروردگار همچون عشق به انسان و کمالات او، به عنوان مجموعه ای از لطایف عالم هستی و آینه ای از صفات حق که از این عشق به عنوان “عشق اصغر” نیز یاد می شود. با این وجود، توقف و ماندگاری در این عشق، اگر چه بهتر از نداشتن عشق است، ولی نتایج عشق حقیقی و راستین را ندارد.[۴۰] عشق مجازی پاک و عفیف همچون نردبان و پل و یا مسیر ورودی به عالم عشق حقیقی است.
عشق کاذب ( دروغین) عشقی است که دارای منشأ جنسی و شهوانی است، در این عشق، عاشق محو صورت ظاهری معشوق و رنگ و روی او است. این نوع عشق (که به جفا، نام عشق بر آن نهاده اند) موجب تسلط نفس اماره و تقویت آن و حکومت شهوت بر قوۀ عاقله و در نتیجه، تباهی و هلاکت انسان است. عشق دروغین جز طغیان شهوت نیست، عشقی است که از مبادی جنسی و حیوانی سرچشمه می گیرد.[۴۱]
استاد مطهری در باره چنین عشقی می گوید: “جوانی که از دیدن روئی زیبا و موئی مجعّد به خود میلرزد و از لمس دستی ظریف به خود میپیچد، باید بداند، جز جریان مادی و حیوانی در کار نیست. این گونه عشقها به سرعت میآید و به سرعت میرود، قابل اعتماد و توصیه نیست، خطرناک است و فضیلت کش و تنها با کمک عفاف و تسلیم نشدن در برابر آن است که آدمی سود میبرد .”[۴۲]
از این رو انسان باید از این نوع عشق ها و محبت های کاذب و دروغین که منشأ حیوانی دارند پرهیز نماید؛ زیرا این عشق ها نهایتاً به خشونت، جنایت، گرفتاری و وبال و جدایی و حسرت می انجامد. و راه نجات از عشق کاذب همانا تقویت عشق حقیقی در انسان می باشد که اگر چنین عشقی در انسان حاصل شود خودبخود عشق های کاذب رخت برمی بندند و انسان می فهمد که غیر خدا ارزش عشق ورزیدن را ندارد و به جای خال و خط و ابرو باید به سراغ زیبای حقیقی یعنی آن که اینها را خلق کرده است، رفت.
انسان برای دست یابی به عشق حقیقی باید زمینه های لازم را در خود فراهم نماید که اگر این زمینه ها ایجاد نشود، بدیهی است که انسان گرایشی نیز به خدا نخواهد داشت.
ناریان مر ناریان را جاذبند نوریان مر نوریان را طالبند
کبوتر با کبوتر باز با باز کند همجنس با همجنس پرواز
اما عشق از نظر عرفان و فلسفه نیز به اقسامی تقسیم می شود
عارفان و فیلسوفان عشق را به اقسام مختلفی تقسیم کرده اند.
اما در مجموع و در یک تقسیم بندی کلی عشق را به دو قسم تقسیم کرده اند:
الف. عشق حقیقی: عشق حقیقی، که همان عشق به خدا و صفات و افعال او است. عشق ناب و حقیقی به خدا هنگامی عشق به آن اطلاق می شود که به طمع بهشت و یا ترس از دوزخ نباشد، بلکه عشق به صرف تصور جمال و کمال در حضرت خداوندی باشد. کمال عشق به خدا این است که تمام دل به او تعلق گیرد و جان از تمایل به تمام آن چه جز خدا است پاک شود.
ب. عشق مجازی: عشق مجازی دامنه وسیعی دارد که می توان گفت: عشق مجازی منحصراً عشق انسان به انسان نیست، بلکه عشق ورزیدن به هر گونه معشوق غیر از ذات احدیت مجاز نام دارد. بنابراین، عشق مجازی تنوعی به انواع معشوق دارد. نظیر عشق انسان به مناظر طبیعی، عشق به زن و فرزند، به مال و سرمایه، زیبایی و جمال، شهرت و محبوبیت و… . پس عشق مجازی از انواع عشق انسانی است؛ یعنی عاشق همیشه انسان است، ولی معشوق در همه موارد لزوماً انسان نیست.
در این جا به اختصار برخی از اقسام عشق های مجازی را بیان می کنیم:
۱٫ عشق عقلی (عقلانی): عشق عقلی در اصطلاح فلاسفه، عشقی است که مبدأ آن توجه به ذات حق تعالی و مخصوص مقربان درگاه او است. عشق عقلی از سیر عقل کل در جوار نفس ناطقه در عالم ملکوت پدید می آید، از لوایح مشاهده جبروت.
عشق عقلی، به کمال و حسن معنوی تعلق می گیرد (به اولیای حق و فضایل ایشان که متصل به عالم جبروت و فوق آن هستند). منشأ آن محبت به کمال مطلق و زیبایی صرف و تجلیات آن است که محل آن قلب و دل است، مربوط به اولیای حق و اهل معرفت و بی زوال است.[۴۳]
۲٫ عشق روحانی: به مطلق زیبایی (اعم از صوری و ظاهری مربوط به دیدنی یا شنیدنی ها و … تعلق می گیرد و منشأ آن محبت به کمال و زیبایی است که توأم با لذت عقلانی است. در این جا عاشق، معشوق را به جهت زیبایی و کمال او خواستار است، نه به جهت نفع خود. این نوع عشق نیز مربوط به خواص و افراد ویژه است.
۳٫ عشق طبیعی نفسانی: این عشق به زیبایی صورت و ظاهری محبوب (با قطع نظر از جهت شهوانی) و به جهت اعتدال و حسن تألیف و ترکیب زیبای آن تعلق می گیرد.
شیخ الرئیس می گوید: این عشق منحصر به انسان است و در حیوان یافت نمی شود، وی می گوید: میل نفس به زیبایی های ظاهری از جمله صورت نیکو، از دو جهت متفاوت قابل حصول است. یک: به نحو حیوانی. دو: به نحو عقلانی. شیخ الرئیس در عشق طبیعی عقلانی (نفسانی) می گوید: عاشق معشوق را به جهت صورت نیکو تنها به اعتبار عقلی به جهت موزون بودن و اعتدال نظام آن دوست می دارد و این نحو عشق که خالی از شائبه حیوانیت است، وسیله ای برای رفعت و ترقی و زیادی درجه شمرده می شود.[۴۴] منشأ این نوع عشق فطرت زیبایی دوستی انسان است و مربوط به قوه درک زیبایی نفس انسان و عاطفه است. در این نوع عشق زیبایی ظاهری معشوق مطلوب عاشق است.
نراقی در معراج السعاده می گوید: عشق و محبت حاصل نشود، مگر به سببی از اسباب و نظر به این که از برای آن [عشق و محبت] سبب های بسیار و مختلف است، پس عشق و محبت نیز به اقسام مختلف تقسم می شود: از نظر وی یکی از اقسام محبت، محبت به صورت های جملیه است. وی می گوید: تصور نشود که دوستی صورت های جمیله فقط برای لذات جنسی قابل تصور است، بلکه ادراک نفس جمال و زیبایی به جهت ذات آن و بدون در نظر گرفتن مسائلی دیگر لذتی است روحانی که به خودی خود محبوب است. و از این جهت است که انسان محبت به سبزه و آب روان دارد، نه به جهت این که سبزه را بخورد و آب را بیاشامد، یا به غیر از مجرد دیدن و تماشا حظ و بهره ای دیگر ببرد. وی می گوید: پیامبر (ص) هنگام دیدن آب و سبزه شکفتگی و نشاط به آن حضرت دست می داد. و هر طبع مستقیم و قلب سلیم از تماشای گل و غنچه و لاله و شکوفه و … لذت می برد و آنها را دوست دارد، بلکه بسا غم های خود را به آن تسلی می دهد.[۴۵]
۴٫ عشق طبیعی حیوانی: عشق حیوانی (وضیع) در مقابل عشق عفیف است که غرض عمده آن اطفای شهوت حیوانی است.[۴۶] شیخ الرئیس درباره این نوع عشق می گوید: در این عشق که صورت نیکو را به جهت لذت حیوانی [جنسی] دوست داشته باشند، این عشق مضر به نفس ناطقه است؛ چرا که اقتضای نفس ناطقه پرداختن به کلیات است و شأن کلیات نیز ابدیت و فراگیری است. لذا چنین عشقی مستحق لوم و ملامت است.[۴۷]
استاد مطهری نیز در مورد چنین عشقی می گوید: این گونه عشق ها به سرعت می آید و به سرعت می رود قابل اعتماد و توصیه نیست. فضیلت کش است. تنها با کمک عفاف، تقوا و تسلیم نشدن در برابر آن است که آدمی سود می برد[۴۸]؛ یعنی در زمینۀ فراق و دست نارسی از یک طرف و پاکی و عفاف از طرف دیگر، سوز و گدازها، فشارها و سختی هایی که بر روح عاشق وارد می شود. آثار نیک و سودمندی به بار می آورد.
در همین زمینه است که عرفا می گویند: عشق مجازی تبدیل به عشق حقیقی؛ یعنی عشق به ذات احدیت می گردد.[۴۹]
عشق حیوانی، به انواع متلذات و اسباب لذت نظیر مأکولات و منکوحات تعلق می گیرد. منشأ آن غرایز و میل های حیوانی است و مربوط به نفس اماره انسان است. در این عشق، عاشق معشوق را به جهت لذت و نفع خود می خواهد. در این که آیا این نوع از عشق حکمش چیست؟ فلاسفه در این مسئله اختلاف دارند که آیا این نوع عشق خوب و ممدوح است، یا زشت و ناپسند چنان که بعضی آن را مذمت کرده و بعضی خوب دانسته اند. ملا صدرا می گوید: این نوع عشق که نتیجه آن لذت بردن از زیبا رویان است و محبت مفرط نسبت به آنان است، در اکثر امم موجود است و از اوضاع الاهی است که تابع مصالح و حکم خاصی است و از این جهت نیکو و ممدوح است. این عشق ها اکثر منشأ صنایع ظریفه است. وی می گوید: عشق به زیبا رویان منشأ نکاح و زواج و بالاخره بقای نوع است.
بنابراین، عشق طبیعی حیوانی که پایین ترین درجه عشق است و غرض عمده آن اطفای شهوت حیوانی است، اگر چه از سوی برخی از عارفان و فیلسوفان ملامت شده است، اما اگر همراه با عفاف و تقوا باشد، انسان می تواند از آن سود ببرد و اگر از حد شرعی تجاوز نکند می تواند سودمند باشد؛ چرا که به گفته ملا صدرا، منشأ نکاح و بقای نوع بشر و تولید نسل می شود.
ملاصدرا، از جمله فیلسوفان و عارفانی است که عشق را به سه قسم تقسیم کرده و می گوید: عشق یا حقیقی است و یا مجازی، عشق حقیقی محبت الله و صفات و افعال او است و عشق مجازی هم یا نفسانی است و یا حیوانی.
وی معتقد است، تمام موجودات عالم به عشق حقیقی عاشق حق اند و مشتاق لقای اویند و خداوند متعال در جبلت تمام موجودات عالم عشق خاصی را مرکوز کرده است.[۵۰]
عشق الاهی مطلوب اصلی دین و باطن حقیقی آن محسوب می شود؛ در واقع نتیجۀ همۀ اعمال و عبادات و مراتبِ سیر و سلوک، رسیدن به مقام محبت الاهی است و به ویژه در اسلام توجه عمده ای به این مطلب شده و امامان و عرفای بزرگ ما الگوهای عشق و دلدادگی به خدا و واصلان حریم قدس الاهی بوده اند.
کسی که دل از معشوق های غیر خدایی برکنده و عزم عشق الاهی کرده است و دوست دارد که عاشق خدا باشد، در واقع به مقام خاصی از لحاظ سلوک روحی دست یافته است که باید آن را قدر بداند. قلب چنین کسی سراسر عشق و سوز و عطش روحی بوده و آماده است تا آن را به صاحب اصلیش تحویل دهد؛ در واقع چنین کسی گوهره وجود خود را که همان دل او است، از بازار بی معرفت عشق های دنیوی باز پس گرفته و از اسارت و عذاب رهایی یافته است.
وقتی از امـام صـادق (ع ) درمورد ماهیت عشق (عشق مجازی) سؤال شد، فـرمـود: “قلوب خلت من ذکر الله فأذاقها الله حب غیره”؛[۵۱] دل هایى از یاد خدا تهى مى گردد، خداوند محبت غیر خود را به آنها مى چشاند”. چه بسا این آیه قرآن نیز به همین مطلب اشاره داشته باشد که می فرماید: “وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَهً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ أَعْمى”؛ و هر کس از یاد من روى گردان شود، عیشی دردناک و سخت خواهد داشت و روز قیامت، او را نابینا محشور مىکنیم!. از این دیدگاه می توان عشق مجازی را به معیشتی پر عذاب و رابطه ای دردناک تعبیر کرد که گرفتاری در آن حاصل دوری از ذکر الاهی است.
بر خلاف عشق مجازی، عشق حقیقی و عشق به خدا و یاد عاشقانه او انسان را به فطرت الاهی خود نزدیک کرده و از عذاب رها می کند و باعث آرامش و اطمینان قلبی می شود. توجه به زندگی سراسر آرامش و وارستگی عرفا این مطلب را نشان می دهد که ذره ای از لذت و آرامش و احساس وجود، که آنان در عشق الاهی تجربه می کنند را طالبان عیش های دنیوی نچشیده اند و از آن محروم بوده اند. تا به حال هیچ عاشق صادقی در عشق خدا نادم و پشیمان نبوده و جز اظهار مستی و شور چیز دیگری در بین نبوده است.
البته عشق الاهی مستلزم رها کردن دنیا و تعلقات آن است اما این امر، الزاماً به معنای بی بهره بودن از موهبت های حیات دنیوی و جلوه های مجازی آن نیست؛ ولی تفاوت اساسی در این است که دیگر هیچ عذاب و وابستگی در این روابط و برخورداری های عالم کثرت نخواهد بود و این برخلاف تصور، به معنای نابودی و نیستی و انهدام نبوده، بلکه به عکس وجود عارف بعد از فنا به بقای الاهی نائل می شود و عالم مجاز نیز با نگاه خدایی عارف، حیاتی الاهی می یابد و خدانما می شود؛ چرا که هیچ تعلق و شرکی در نگاه او نیست:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
چه بسا دنیا از طالب آن گریزان، و مرید کسی است که عاشق خداوند باشد و محبت عارف نسبت به امور مجازی و دنیوی نیز محبتی به دور از وابستگی، و از سر عشق به محبوب حقیقی است و از عذاب حاصل از این وابستگی و نیاز هم فارغ است و هرگز دریای محبت الاهی او اسیر امواج سهمگین عالم مجاز نمی شود و دردام جلوه های مجازی نمی افتد؛ چرا که همه این امور را جلوه حقیقت واحد الاهی می داند و در واقع، محبت او به دنیا از باب محبت کل به جزء است، نه از باب پرستیدن دنیا.
بر وضع گهر زموج خندد دریا
جز آزادی نمی پسندد دریا
عارف نشود شیفته عالم رنگ
بر طره موج دل نبندد دریا[۵۲]
بنابراین همۀ دنیا و مافیها در مقایسه با نظر بر وجه الله، در نظر عارف بازیچه ای بیش نیست، از این رو، هرچند که خداوند هر دوجهان را بر عاشق حقیقی خود می بخشد، اما او جز خدا را از خدا نمی خواهد و برای رسیدن به محبوب ازلی خود طالب فنای خویشتن است تا خداوند در وجودش تجلی نماید، پس نه از مرگ می هراسد و نه از آن گریزان است و نه امور دنیوی، او را دچار تشویش می کند؛ چرا که مرگ را جانی دیگر، و نیستی خود را هستی برتری می یابد.
این حالات عرفا و عشاق خدا، در شیدایی و بی اعتنایی به دنیا و مافیها، همواره باعث انکار و ترس و واهمۀ دلبستگان عالم مجاز و حاشیه نشینان عشق الاهی بوده است؛ چرا که هیچ تصوری از حال آنان نداشته و غافل بوده اند که اینان در همین دنیا در چه وصلی غرق شده اند؛ از همین رو چون تصوری از این مقامات ندارند از آن گریزان و ترسانند؛ ترس از این که مبادا داشته های محبوب خود را از دست بدهند و دچار بدبختی و نیستی و تباهی شوند. مَثَل اهل دنیا در نسبت با عارف همچون مثل کودکی است که بازیچه ای که از او دل برده است را به هیچ قیمتی حاضر نیست رها کند و هرچند که در مقابل بخواهند قصر های پر شکوه عالم را به او بدهند باز هم گمان می کند که می خواهند او را از بازیچه اش جدا کنند و در فقدان و محرومیت رها سازند.
از این روی دلدادگان عالم مجاز هرگز نمی خواهند با نیستی خود و هستی خدا مواجه شوند، هر چند که در نهایت – پس از مرگ و قیامت – چاره ای جز آن ندارند. اینان از عشق الاهی گریزان بوده و فقط به دعوی عشق در پیشگاه دلبران جهان دل خوش داشته اند و هرچند خود به عذاب این رابطه ها گرفتارند، اما هنوز رهایی خود را خوش نمی دارند، تا آن گاه که به این تحول بزرگ دست یابند.
بنابر این رابطۀ عاشقانه با خدا مقصود حقیقی انسان بوده و یک ضرورت وجودی محسوب می شود، به خصوص در روزگار ما، بن بست های بی شمار در بُعد عاطفی و عقیدتی و اخلاقی و … خواه ناخواه بشریت را به آستانه این بازگشت بنیادین به عشق حقیقی سوق خواهد داد و نباید از این حقیقت گریزان بود.
راه رسیدن انسان به عشق خداوند با توجه به چند نکته روشن می شود:
۱٫ منشأ و سرچشمه عشق درک کمال محبوب و معشوق است.[۵۳]
۲٫ انسان موجودی «کمال جو» و «جمال خواه»است.
۳٫ ذات مقدس خداوند کمال و جمال مطلق و منشأ و سرچشمه همه خوبی ها و زیبایی ها است، بنابراین انسان از درون ذات خود عاشق خداوند است هر چند ممکن است در اثر انحرافات فکری و عملی چیز دیگری را خدای خود قرار دهد. و به همین جهت کار انبیای الاهی بر طرف نمودن این انحرافات و زدودن غبار نادانی و غفلت و پاک نمودن صفحه دل از آلودگی ها است.
البته عشقی که دین برای انسان ترسیم می کند، متاُثر از دیدگاه خاصی به انسان، عالم هستی و خداوند متعال و نسبت این سه با یک دیگر است این عشق، عشقی دو طرفه است؛[۵۴] بدین صورت که در قبال عشق انسان به خداوند، او نیز به انسان عشق می ورزد.[۵۵]
عشق حقیقى، عشق نسبت به ذات الاهى است و سایر عشقها عشق حقیقى نیستند، اساساً این گونه عشق ها عشق نیستند، بلکه اینها در واقع “شوق” هستند.
فرق بین عشق و شوق آن است که شوق، میل به چیزى است که انسان آن را ندارد و در طلب آن است، ولى وقتى به آن رسید پس از مدتى از دیدار و وصالش دلزده مىشود و این خصوصیت تمام شوقها است.
اما عشق آن است که چه قبل از وصول، و چه پس از آن نه تنها از وصولش سیر و دلزده نمىشود، بلکه هر دم میلش بیشتر شده و خاموشى و مردگى ندارد. این عشق مختص به ذات اقدس الله است و الاّ هر چه غیر از او وقتى انسان به وصالش رسید، پس از مدتى در مىیابد که آن چیز اصلاً ارزش آن اندازه محبت را نداشته است، بلکه گاهى انسان به نادانى و سبکسرى خود مىخندد که چرا این اندازه نسبت به آن چیز بىارزش علاقهمند بوده است.[۵۶]
پس عشق حقیقى و اصلى فقط عشق به خدا است.
اما بعضى از عرفا راه رسیدن به عشق الاهى را عشق مجازى یا عشق به غیر خدا مىدانند، و این توجیهاتى دارد.
ابن سینا در نمط تاسع کتاب “اشارات” در مورد مقامات عارفان که بحث مىکند، مىگوید:
“شخص مرید نیازمند ریاضت است و ریاضت سه هدف دارد؛ اوّل: دور کردن غیر حق از حق، دوم: مطیع ساختن نفس اماره… سوم: لطیف ساختن درون براى تنبه و آگاهى”.
وی آن گاه مىفرماید که: آن غرض سوم را دو امر کمک مىکند
یکى: فکر لطیف و اندیشه صاف. دوم: عشق پاک و عفیف، که شمایل معشوق در آن حاکم باشد، نه سلطان شهوت.[۵۷]
بنابر این کلام ابن سینا، شاید نخستین اشارات به عشق مجازى به عنوان “قنطره” و راه گذرى براى عشق به خدا، براى رسیدن به مقامات بالاى عرفانى، براى مریدان راه، وجود دارد.
امام فخر رازى در شرح کلام ابن سینا مىگوید:
“تأثیر عشق در تلطیف سرّ از آن جهت است که، چنین عاشقى، همیشه حالات معشوق را، از حرکات و سکنات، و حضور و غیبت، و خشم و خشنودى مورد توجه قرار مىدهد، و به طور دایمى ذهن عاشق متوجه استقراء افعال و تعقیب اقوال معشوق مىگردد، و از این راه به ملکه تلطیف سرّ دست مىیابد. و لذا نقل کردهاند که “مجنون” را به خواب دیدند و گفتند: خدا با تو چه کارى کرد؟ گفت: خداوند مرا بر مدعیان محبت خویش حجت قرار داد.”
خواجه نصیرالدین طوسى نیز در شرح این فقره از کلام ابن سینا مىگوید:
“عشق مجازى بر دل انسان، نرمى و تأثر و وجد و رقّت مىبخشد، و انسان را از علایق و دلبستگىهاى این جهانى آزاد کرده و او را وارد مىکند که از هر کس و هر چیزى که جز معشوق وى است روى گرداند، و تمام هموم و خواستهها و امیال و آرزویش به یک نقطه تمرکز یابد. همین کار باعث مىشود که توجه او به معشوق حقیقى نسبت به دیگران آسان تر باشد، چه دیگران باید از هزاران خواسته و همّ و هدف دست بردارند، اما او از همه دست کشیده، فقط از یک مورد باید دل برکند و مهر بردارد، تا آن دل را به آستان معشوق حقیقى برده و آن مهر را بر معشوق حقیقى بیفکند.”[۵۸]
بنابراین عشق مجازى وسیلهاى است، در آغاز کار یک سالک، که او را در سیر معنوى و حصول تنبّه و توجه، یارى نماید. اما چگونگی این یاورى از نظر امام فخر رازى بیشتر بر توجه عاشق به معشوق، نظر دارد و این که این توجه موجب تلطیف سرّ مىشود. از نظر خواجه نصیر الدین به خاطر این است که عشق باعث دل کندن از وابستگىها و علایق مختلف مىشود، به گونهاى که توجه به معشوق حقیقى و اصلى آسان تر مىشود، و به هر حال زمینه توجه به معشوق اصلى مىشود.
و شاید به توان گفت که تعبیر “المجاز قنطره الحقیقه” به خاطر آن است که استعدادهاى اشخاص براى رسیدن به کمالات معنوى متفاوت است، و هر کس را نمىتوان مستقیماً به عشق حقیقى که همان عشق الاهى است، هدایت نمود. لذا عشق مجازى به عنوان دامى براى به تور انداختن سالک و جدا ساختن او از امور مختلفى که باعث پاى بستن او از سیر و سلوک مىگردد، و انداختن او در مسیر معنوى، مطرح مىگردد. چنانچه عین القضاه همدانى مىگوید:
“اى عزیز، جمال لیلى، دانهاى دان، بر دامن نهاده. چه دانى که دام چیست؟ صیاد ازل چون خواست که از نهاد مجنون، مرکبى سازد از آنِ عشق خود، که او را استعداد آن نبود که به دام جمال عشق ازل افتد، که آن که به تابشى از آن هلاک شدى بفرمودند تا عشق لیلى را، یک چندى از نهادى مرکبى ساختند، تا پخته عشق لیلى شود، آن گاه بار کشیدن عشق الله را قبول توان کرد”.[۵۹]
احساسات انسان انواع و مراتبی دارد که برخی از آنها تخریب کننده و برخی دیگر سازنده است؛ یعنی برخی از مقوله شهوت و هواهای نفسانی است و برخی تحت تأثیر عواطف عالی انسانی قرار می گیرند. ما می خواهیم در مورد عشقی سخن به میان آوریم که سازنده است:
انسان گاهی تحت تأثیر عواطف عالی انسانی خویش قرار می گیرد و محبوب و معشوق در نظرش احترام و عظمت پیدا می کند؛ این محبوب و معشوق واقعی از نظر اندیشمندان اسلامی، خداوند متعال و پس از آن معصومین (ع)هستند.
به عبارت دیگر: هیچ عشقی بالاتر از عشق به خداوند و پس از آن معشوقی به پای اهل بیت عصمت و طهارت (ع)نمی رسد و در یک کلام، هر عشقی جز عشق به الله و معصومان (ع)، کاذب است.
البته این را باید دانست که نباید به طور کلی عشق مجازی را نکوهش کرد؛ چون که عشق مجازی اگر از نوع حیوانی آن که پائین ترین نوع عشق است باشد، اگر با عفاف و تقوا همراه باشد و از حریم عفت خارج نشود، بدون اشکال است.[۶۰]
عشق حقیقی دارای آثاری است از جمله این که:
۱- عاشق را نیرومند کرده و قدرت حرکت و نیروی اطاعت را به او ارزانی داده و او را از سکون و آرامش باز می دارد.
۲- استعداد های باطنی او را ظاهر کرده و به شکوفایی می رساند.
۳- شخص عاشق را به از خود گذشتگی وا می دارد که خود را ندیده بلکه به معشوق فکر کند و خود را فدای او نماید.
عقل چیست؟
عقل از «عقال» گرفته شده است؛ و «عقال» به معنای طنابی است که به وسیلۀ آن زانوی شتر سرکش را می بندند و به این دلیل به عقل، عقل می گویند که این نیروی باطنی، شهوات و هواها و خواسته های شیطانی درون انسان را به بند می کشد.
عقل، حجت درونی انسان ها است که آنها را در مسیر کمال راهبری می کند و شریعت، حجت بیرونی است برای نجات انسان ها از گرداب آلودگی ها و سوق دادن آنها به سوی کمال و سعادت انسانی[۶۱]. دین اسلام از حجیت عقل و مستند بودن اعتبار عقل حمایت کرده است؛ مثلاً در اصول دین، جز عقل، هیچ چیز دیگری حق مداخله ندارد. البته اسلام عقل را یک شاخه از وجود انسان می داند نه تمام وجود و هستی او.
برخی از دانشمندان مثل: بوعلی سینا گوهر انسان را همان عقل او می دانسته و مدعی بوده اند که انسان کامل یعنی انسان حکیم و کمال انسان در حکمت انسان است. به عقیده فلاسفه، انسان کامل، انسانی است که عقلش از راه استدلال و برهان و منطق به کمال رسیده است.
فلاسفه حکمت را بر دو قسم حکمت نظری، یعنی شناخت عالم و حکمت عملی، یعنی تسلط کامل عقل انسان بر همه غرایز و همه قوا و نیروهای وجود خود می دانند که اگر در حکمت نظری، عالم با فکر و استدلال درک شود و در حکمت عملی، عقل بر نفس مسلط شود به طوری که نفس و قوای نفسانی تابع عقل باشند، انسان کامل تحقق پیدا می کند.
اما این که آیا انسان عاشق است یا عاقل؟ باید گفت:
رفتارهای انسان از جهات گوناگون، اقسام مختلفی دارد، یکی از تقسیمات این است که رفتارهای انسان گاهی عاقلانه است و گاهی عاشقانه و برخی از رفتارهای عاشقانۀ انسان موافق عقل و برخی دیگر مخالف عقل می باشد.
انسان نمی تواند عاشق موجودی باشد که در زمان و مکان محدود است بلکه عاشق کمال مطلق است و آن ذات کامل حق یعنی خدای متعال است؛ حتی همان کسی که خدا را انکار می کند، در عمق فطرت خود عاشق خدا است و راه دستیابی به معشوق را گم کرده است.
محیی الدین عربی در این مورد می گوید: «هیچ انسانی غیر از خدای خودش را دوست نداشته است و هنوز در دنیا یک نفر پیدا نشده که غیر خدا را دوست داشته باشد، ولی خدای متعال در زیر نام های سعاد و هند و غیره پنهان شده است.» و باز می گوید: «پیغمبران نیامده اند که عشق خدا و عبادت خدا را به بندگان یاد دهند، این فطری هر انسانی است، بلکه آمده اند که راه های کج و راست را نشان دهند.[۶۲]
پس انسان عاشق است و آن هم عاشق شی نامحدود و کمال مطلق.
عقل متعارف و عشق حقیقی در مراحل اولیه با یک دیگر درگیر هستند. البته این به معنای تنافی و تعارض این دو نیست بلکه اگر انسان به مرحله ای از معنویت و سلوک الهی برسد که عقل برین را به دست آورد، در این مرحله عقل کاملاً با عشق هماهنگ می شود. نمونۀ کامل این هماهنگی را در قیام حضرت امام حسین (ع)می بینیم، ولی در اینجا عشق مقدم بوده و پیروز می شود.
اما در مواردی که عقل و عشق مقابل هم قرار می گیرند عقل، به زانو در می آید و حق مطلق از آن عشق حقیقی است. در جامعه بشری، افراد عاقل و تیزبین که با عقل خود راه بشر را روشن کرده اند کم نیستند، اما آنها نتوانستد تمام راه را نشان دهند و به همین علت ما نیازمند انبیاء و اولیای الهی هستیم؛ بزرگانی که راه را به وسیله عقل قدسی و عقل برین و عقل حقیقی پیدا کرده اند نه از طریق عقل متعارف.
لازم به تذکر است که “عقل قدسی” با “عقل برین” و “حقیقی” فرقی ندارند و همه به یک معنی بر می گردند عقل قدسی منبع معرفتی شهودی است که محل جوشش برخی از معارف می شود.
همه ما عقل و دلی داریم که با نفس آدمی متحد هستند و وقتی دل، پاک باشد عقل نیز نورانی می شود؛ برای پاکی دل احتیاج به عقل داریم یعنی ما باید بدانیم چه چیز را باید انجام دهیم و چه چیز را نباید انجام دهیم و وقتی قلب انسان پاک شد و نورانیت رسید ما به عقل قدسی یا همان عقل برین و عقل حقیقی می رسیم.[۶۳]
برای تبیین و توضیح موضوع بیان سه نکته حائز اهمیت است:
۱٫ جایگاه و اهمیت انتخاب دوست: به دلیل دارا بودن روحیۀ اجتماعی، هر انسانی در دوران زندگی خویش، همواره نیازمند رفاقت و دوستی با دیگران است. از آن جائی که جوانان در آستانۀ ورود به زندگی اجتماعی قرار دارند، انتخاب همنشین و دوست شایسته برای ایشان از اهمیت بیشتری برخوردار است.
اما باید توجه داشت که بسیاری از انحراف های اخلاقی و بزهکاری های اجتماعی از طریق دوستان ناباب، دامنگیر افراد می شود، از این رو داشتن دوستان خوب و شایسته و معاشرت با ایشان، می تواند در رشد و شکوفایی استعدادها و شخصیت جوانان و تقویت ابعاد انسانی و ارزش های اخلاقی و معنوی ایشان مؤثر باشد.
به عبارتی، دوستی ها در صورتی که بر پایه و اصول منطقی و بر اساس دستورات و توصیه های نورانی قرآن و اهل بیت (ع) انتخاب و در چارچوب شرع مقدس و به دور از افراط و تفریط ها تداوم یابد می تواند برای انسان به عنوان یک فرصت طلایی و سرنوشت ساز باشد. و در غیر این صورت، فرجام خوبی نخواهد داشت.
خداوند در قرآن می فرماید: “و (قیامت) روزی است که ظالم دست حسرت به دندان گرفته، می گوید: ای کاش من در دنیا با رسول خدا راه دوستی و طاعت پیش می گرفتم. وای بر من ای کاش که فلان (کافر و فاسق) را دوست خود نمی گرفتم که رفاقت او از پیروی قرآن و رسول حق، مرا محروم ساخت و گمراه گردانید …”.[۶۴]
پیامبر اکرم (ص) نیز در بیان جایگاه دوستی می فرماید: “انسان بر دین دوستش خواهد بود، بنابر این هریک از شما دقت کند که با چه کسی دوست می شود.”[۶۵] از این رو دقت در گزینش دوست و همنشین خوب، ضامن سعادت اخلاقی انسان در دنیا و فرجام نیک در آخرت است.
۲٫ رعایت حدود و اعتدال در دوستی ها: نکته بسیار مهم در دوستی، اعتدال در ابراز دوستی و رعایت حدود و احکام الاهی و پرهیز از افراط و تفریط ها است؛ زیرا گاهی اوقات دوستی ها از حد اعتدال خود خارج شده و به عشق و شیدایی های انحرافی تبدیل می شود. برای این که حد و مرز دوستی مطلوب از دوستی های غیر مطلوب و افراطی مشخص شود لازم است در ارتباط با عشق و اقسام آن توضیحاتی داده شود:
برای جلوگیری از ایجاد دوستی های افراطی و عشق های کاذب و غیر الاهی، نکاتی باید مورد توجه قرار گیرد:
۱٫ در انتخاب دوست نهایت دقت را داشته باشیم: افرادی را به عنوان دوست برگزینیم که از جهات مختلف اعتقادی، اخلاقی، علمی و …خود ساخته و بر ما مقدم باشند و به فرمایش رسول اکرم (ص): “دیدن او، شما را به یاد خدا اندازد، گفتار او به دانش شما بیفزاید و کردار او شما را به یاد آخرت بیندازد”.[۶۶] امام حسن مجتبى (ع) به فرزند خود فرمود: “پسرم ! با احدى برادرى و دوستى مکن مگر بدانى به چه جاهایى مى رود و با چه افرادى نشست و برخاست مى کند و چون خوب بر احوالش آگاهى یافتى و روش او را پسندیدی، با او دوستى کن. دوستى تو به خاطر این باشد که او را از لغزش ها باز دارى و در تنگدستى به او یارى رسانی”.[۶۷]
به عبارت دیگر؛ در انتخاب دوست موازین شرعی (هم جنس و غیر هم جنس) را مورد لحاظ قرار دهیم و حدود دوستی را رعایت کنیم. بعضی از این حدود عبارت اند از:
الف. دوستی ها برای خدا و در راه رضای خدا باشد (چون پایدارند)، نه برای دنیا و ارضاء هوی و هوس نفسانی.[۶۸]
ب. اعتدال در دوستی ها و پرهیز از افراط و تفریط.[۶۹]
ج. انتخاب نکردن دوستان بدون تحقیق و آزمایش.[۷۰]
د. پرهیز کردن از بیان اسرار شخصی و مهم خود حتی به دوستان نزدیک.[۷۱]
هـ. تحقیق و تفحص بیش از اندازه نکردن در اسرار زندگی شخصی دوستان.
و. دوستی نکردن با کسانی که آشکارا معصیت خدا را می کنند و آن را برای شما نیز زیبا جلوه می دهند.[۷۲]
ز. پرهیز از دوستی با افراد دروغگو، فاسق، بخیل، احمق و نادان، قاطع رحم، بدزبان، جاهل، فرومایه و شرور.[۷۳]
۲٫ نگاه واقع بینانه به پیامد های منفی دوستی های افراطی؛ زیرا :
الف. بهترین دوستان ما هم ممکن است به انحراف کشیده شوند و اگر نتوانیم از آنها فاصله بگیریم خطر انحراف، دامان ما را هم خواهد گرفت.
ب. زندگی، بستر حوادث بسیاری است که موجب دوری و جدایی دوستان هم می شود اگر دوستی ها افراطی باشد جدایی سخت و ناگوار و در بسیاری موارد همراه با ضربه های عاطفی شدید و غیر قابل جبران است.
گاهی در دوستی های افراطی، افراد، محرمانه ترین اسرار زندگی شخصی شان را به یکدیگر می گویند که این امر با گذشت زمان تبعات منفی بسیاری به جای خواهد گذاشت.[۷۴]
ج. گاهی این عشق و علاقۀ افراطی تا آن جا نزدیک می شود که به سوء استفادۀ اخلاقی از سوی یک نفر، یا طرفین می انجامد، که در هر دو صورت، زیان های اخلاقی و عاطفی شدیدی به طرفین وارد می گردد.
د. دوستی های افراطی، مانع رشد فکری و اجتماعی افراد، به خصوص جوانان و نوجوانان می شود؛ زیرا موجب می شود روابط آنها با خانواده و دیگر کانون های اجتماعی نظیر مدرسه و مسجد کمرنگ شده، از مسائل درسی، عبادی، معنوی و از یاد خدا غافل شوند. [۷۵]
هـ. توجه داشته باشید که هر عشقی جز عشق به الله و معصومان (ع)، کاذب و ناپایدار است.[۷۶]
کسانی که با خداوند انس گرفته اند حاضر نیستند کسی را در این حریم جا دهند. چرا که خداوند می فرماید:« خدا براى هیچ مردى در درونش دو قلب قرار نداده است.»[۷۷] اما باید بدانیم که ازدواج، دستور همان خدایی است که عشق او در دل انسان جا دارد. باید بدانیم ازدواج در سیر تکاملی انسان به سوی خدا است و در تعارض و تخالف با عشق به خداوند نیست. ازدواج هرگز به معنای وابسته شدن به عشقی همطراز عشق الاهی نیست، بلکه در مسیر رسیدن به حب خداوند است.
با توجه به جایگاه ازدواج در اسلام می توان به این نتیجه رسید که: در این سیر تکاملی انسان، ازدواج نه تنها مانع نیست، بلکه می تواند انسان را کمک کند. البته این در صورتی است که به ازدواج به عنوان وسیله ای برای رسیدن به محبوب اصلی نگاه کرد و مواظب بود بعد از ازدواج، در پیچ و خم زندگی این عشق الاهی کم رنگ نشود، و انسان مشغول و مشمول روز مره گی نگردد، بلکه باید رشد و تکامل معنوی را در برنامه های خود قرار داد. ازدواج ، وارد شدن به دنیای جدید با جذابیت های مخصوص به خود است.
برای اطلاع بیشتر به پاسخ های ۲۶۱ (سایت: ۲۰۴۷) (راه های کسب محبت خدا) و ۱۰۶ (سایت: ۱۰۲۵) (راه های محبوب شدن خدا) و ۱۳۳ (سایت: ۱۰۸۰) ( عشق مجازی و رسیدن به حقیقت) مراجعه کنید.
از مجموع آیات و روایات و سخن عارفان راستین، می توان نشانه های عشق حقیقی را دریافت. دانستن این علائم، انسان را قادر می سازد تا عشق خود را ارزیابی کند. و برای این که حقیقتاً به خدای عشق آفرین عاشق شود می بایست با تهذیب نفس و سلوک در مسیرهای روشن شرعی که توسط عارفان حقیقی یعنی امامان معصوم (ع) تعیین شده است خود را به این نشانه ها نزدیک و نزدیکتر سازد تا طعم عشق راستین را بچشد. در این مجال نشانه های عشق حقیقی در دو قسمت، به صورت کلی و اجمالی اشاره می شود:
الف. نشانه های عشق انسان به خداوند:
۱٫ خدا را بر همۀ محبوب های خود ترجیح دهد؛ در باطن و ظاهر مطیع خدا و در همه ی امور موافق او باشد.
۲٫اولیا و همۀ بندگان مطیع خدا را به جهت او دوست بدارد؛ و با همه مهربان باشد.
۳٫ لقای خدا را بر بقای خود ترجیح دهد.
۴٫هر چیزی را در برابر عشق به خداوند حقیر شمارد؛ با مال و جان در راه محبوب، مجاهده کند.
۵٫ همۀ اوقات، مستغرق ذکر خدا باشد.
۶٫ آسایش و آرامشش در قرب او باشد.
۷٫ از حضرت حق راضی و خشنود باشد.
۸٫ به کلام محبوب (قرآن) عشق ورزد.
۹٫ بر خلوت و مناجات با محبوب، حریص باشد.
۱۰٫ عبادت برای او آسان باشد.
۱۱٫ همۀ کافران و عاصیان را دشمن بدارد.[۷۸]
در کلمات عرفا و فلاسفه عموماً مخالفتى با عشق مجازى دیده نمىشود، بلکه چنانچه ملاحظه شد آن را قنطره و پُلى براى رسیدن به معشوق حقیقى مطرح مىکنند.
اما عده بسیارى از دانشمندان اسلامى در این باره اظهار نظرى نکرده و یا به صورت قطعى در این باره نفیاً و اثباتاً سخنى نگفتهاند.
لکن عدهاى از فقها و متکلمان در این باره نظر مخالف دارند و عشق مجازى را یک انحراف نسبت به عشق حقیقى و سبب دور شدن از معنویات و خدا مىدانند، و این گونه عشقها را به عنوان بدعتى که متصوفه گذاشتهاند، مطرح مىکنند. و یا این که اصلاً استعمال کلمه ی عشق را در باره محبت خداوند و علاقه به معنویات، جایز نمىدانند، و اطلاق واژه معشوق را بر خداوند نمىپسندند، بلکه قبیح مىشمارند. چنانچه عدهاى به طور کلى نظر خوبى در مورد متصوّفه و شعرهاى عاشقانه آنها ندارند و آن آثار منظوم را ناشى از تمایلات جنسى و یا شکست در عشق مادى مىدانند.[۷۹]
البته عشق حقیقی آثار برکات بسیار عالی و شکوفی دارد که با آثار و فواید عشق های مجازی بسیار متفاوت است، اما برخی از آثار و ویژگی ها میان انواع عشق مشترک است؛ یعنی عشق، صرف نظر از این که از چه نوع باشد، حقیقی یا مجازی و مجازی هم چه مجازی نفسانی و چه مجازی حیوانی، و قطع نظر از این که معشوق چه و که باشد، یک دسته آثار و نتایجی دارد که میان همه انواع مذکور مشترک است. نظیر:
نتیجه: آنچه را که از مجموع سخنان عارفان و فیلسوفان در مسئله عشق به دست می آید، این است که عشق اگر از نوع حقیقی و برخی از انواع مجازی آن؛ مانند عشق عقلانی و عشق روحانی باشد، نه تنها نکوهیده نیست، بلکه چه بسا از کمالات محسوب می شود. اما اگر از نوع حیوانی آن که پایین ترین نوع عشق است، باشد، این نوع عشق هم اگر با عفاف و تقوا باشد و از حریم عفت خارج نشود بدون اشکال است.
[۲] سجادی، سید جعفر، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، واژه ی عشق؛ همو، فرهنگ علوم عقلی، واژه عشق؛ و شاید به همین جهت باشد که حضرت امیر (ع) در وصف متقین فرمود: اجساد و بدنهاى آنها نحیف است… چونان تیر تراشیده و لاغر کرده مىباشند، نهج البلاغه، ترجمه ی محمد دشتى، ص ۳۰۳ و ۳۰۵٫
[۳] همان.
[۴] در لسان آیات و روایات معمولاً از چنین حالتى به محبت تعبیر مىشود.
[۵] التهانوی، محمد اعلی بن علی، کشاف اصطلاحات الفنون، ج ۲، ص ۱۰۱۲؛ سجادی، سید جعفر، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، واژه عشق؛ همو، فرهنگ علوم عقلی، ص ۳۵۷٫
[۶] عطار نیشابوری، تذکره الاولیاء، ص ۳۲۸٫
[۷] ابن سینا، الرسائل، ص ۳۷۵٫
[۸] ملاصدرا، الحکمه المتعالیه، ج ۷، ص ۱۴۹٫
[۹] ر.ک: شیروانى، على، اخلاق اسلامى، ص ۱۱۶ – ۱۱۷٫
[۱۰] نفس به معناى “شخص” و “من” است و این معناى لغوى همان چیزى است که قرآن از کلمهى نفس اراده کرده است (اخلاق در قرآن، ج ۱، مصباح یزدى، محمد تقى، ص ۲۴۴ – ۲۴۳). براى آگاهى بیشتر از موارد کاربرد نفس در قرآن رجوع شود به: المیزان، ج ۱۴، ص ۲۸۷ – ۲۸۵).
[۱۱] ر.ک: مصباح یزدى، محمد تقى، اخلاق اسلامى، ج ۱، ص ۱۹۵ به بعد.
[۱۲] در فرهنگ غرب از عقل حسابگر به “عقل ابزارى” ، “عقل جزئى” یا “عقل استدلال گر” نیز یاد می شود.
جهتگیرى اصلى عقلانیت ابزارى و حسابگر در این اصطلاح، تسلط آدمى بر طبیعت است. عقل ابزارى معطوف به معاش است، و به طور کلى عبارت است از قدرت و شعورى که انسان با استفاده از آن به معاش خود سامان مىدهد و به زندگى دنیوى مطلوبش دست مىیابد. این عقل از آنجا که قدرت فنآورى و حسابگرى دارد، آدمى را قادر مىسازد تا وقایع آینده را پیشبینى کند .
احادیث اسلامی گرچه کارکرد ابزارى و عقل معاش را مىپذیرند; اما این تفسیر از عقل معاش با تفسیر امثال هیوم و آنچه در غرب متداول است، کاملا متفاوت است .
عقل ابزارى هیوم معطوف به دنیا و زندگى دنیوى است و کارى با آخرت انسان ندارد.
عقلى است که ابزار رسیدن به امیال و شهوات انسان را فراهم مىکند . از این رو این عقل در طول شهوت و در خدمت آن است، نه در عرض و معارض آن .
این عقل در خدمت عقل نظرى که خدا و دین را اثبات مىکند و عقل عملى که حسن و قبح افعال را مشخص مىکند و آدمى را به کارهاى ارزشى و اخلاقى رهنمون مىشود، نیست; بلکه در مقابل عقل نظرى و عملى قرار مىگیرد .
اما از دیدگاه روایات اسلامی عقل معاش، ابزار رسیدن به اهداف عقل نظرى و عملى است، و چون عقل نظرى، خدا و دین و آخرت را اثبات مىکند و عقل عملى آدمى را به رعایت احکام خدا و دین و آخرت فرامىخواند، عقل ابزارى در خدمت دین و معنویت و آخرت قرار خواهد گرفت، و در مقابل شهوت و هواى نفس . از همینرو امام علی (ع) در برخى سخنان، کارکرد عقل معاش و عقل معاد را قرین یکدیگر ساخته است.
[۱۳] ر.ک: مقدمهاى بر جهان بینى اسلامى، مرتضى مطهرى، ص ۲۶۲ – ۲۵۳، با تلخیص.
[۱۴] مقدمهاى بر جهان بینى اسلامى، ص ۴۸ – ۴۲ با تلخیص.
[۱۵] الذخیره، سید مرتضى، ص ۵۳۶؛ تفسیرالقرآن، صدرالدین شیرازى، ج ۱، ص ۲۴۹؛ اوائل المقالات، شیخ مفید، ص ۴۸؛ نظریه ی ایمان در عرصه ی کلام در قرآن، محسن جوادى، ص ۱۵۸ – ۱۱۹؛ اخلاق اسلامى، احمد دیلمى و مسعود آذربایجانى، ص ۷۳٫
[۱۶] اخلاق اسلامى، احمد دیلمى و مسعود آذربایجانى، ص ۷۳٫
[۱۷] اخلاق اسلامى، على شیروانى، ص ۱۰۰٫
[۱۸] همان، ص ۱۰۳ و ۱۱۹٫
[۱۹] مقدمهاى بر جهان بینى اسلامى ، ص ۲۳ – ۲۱، با تلخیص.
[۲۰] ر.ک: عرفان نظرى، یحیى یثربى، ص ۵۳ – ۴۷٫
[۲۱] ملاصدرا، اسفار، ج ۷، چاپ جدید، ص ۱۵۸ به بعد.
[۲۲] مائده، ۵۴٫ «خدا ایشان را دوست مىدارد و ایشان خداوند را دوست مىدارند».
[۲۳] دیوان امام خمینى )ره).
[۲۴] البته در مبارزه با هواهاى نفسانى، تقویت کششهاى مقابل، از اهمیت ویژهاى برخوردار است، مثلاً از طریق ادراک آثار اعمال خیر، محبت خدا در دل انسان بیدار مىگردد و با محبت خدا جایى براى غیر خدا در دل باقى نمىماند، و لذا در مناجات شعبانیه آمده است: «الهى لم یکن لىحول فانتقل به عن معصیتک الاّ فى وقت ایقظتنى لمحبتک». ر.ک: اخلاق اسلامى، ج ۱، مصباح یزدى، ص ۲۱۳ – ۱۹۵٫
[۲۵] ر.ک: جلوهى حق، مکارم شیرازى، با مقدمه و پاورقى از داوود الهامى، ص ۱۲۹ – ۹۳٫
[۲۶] مثنوى مولوى، دفتر اول، ابیات ۱۹۸۱ و ۱۹۸۲٫
[۲۷] مثنوى مولوى، دفتر سوم، ابیات ۱۱۴۵ و ۱۱۴۶٫
[۲۸] مثنوى مولوى، دفتر پنجم، ابیات ۳۲۳۵ – ۳۲۳۲٫
[۲۹] مثنوى مولوى، دفتر پنج، بیت ۳۳۵۰٫
[۳۰] بحارالانوار، علامه مجلسى، ج ۷۰، ص ۲۲ ؛ محجه البیضاء، ج ۸، ص ۷٫
[۳۱] دیوان عراقى، لمعات، لمعهى بیستم و سیم، ص ۴۲۰٫
[۳۲] اعراف، ۱۷۹؛ انعام، ۲۵؛ اسراء، ۴۶؛ کهف، ۵۷؛ محمد، ۲۴ و… .
[۳۳] بقره، ۹۷؛ شعراء، ۱۹۳ و ۱۹۴٫
[۳۴] انفال، ۲؛ نازعات، ۸؛ زمر، ۲۲؛ حجرات، ۱۴؛ ابراهیم، ۳۷ و… .
[۳۵] ق، ۳۷؛ نازعات، ۸؛ زمر، ۲۲؛ حجرات، ۱۴؛ ابراهیم، ۳۷ و… .
[۳۶] ر.ک: اخلاق اسلامى، ج ۱، مصباح یزدى، ص ۲۶۶ – ۲۴۴٫
[۳۷] «طوبی لمن عشق العباده و احبها بقلبه و باشرها بجسده»، اصول کافی، ج۲،ص ۳۸٫
[۳۸] طباطبایی، علامه محمد حسین، المیزان، ص ۴۱۱٫
[۳۹] ر.ک: پرسشها و پاسخهای دانشجویی، عرفان و تصوف، ج ۱۲، صص۲۳۱ و ۲۳۲
[۴۰] ر.ک: پرسشها و پاسخهای دانشجویی، عرفان و تصوف، ج ۱۲، صص۲۳۱ و ۲۳۲، با کمی تغییرات.
[۴۱] همان منبع با تغییرات.
[۴۲] مرتضی مطهری، جاذبه و دافعه علی ـ علیه السّلام ـ ، قم، انتشارات صدرا، ص۵۶
[۴۳] رحمییان، سعید، حب و مقام محبت در حکمت و عرفان نظری، ص ۱۵۲٫
[۴۴] ابن سینا، رساله عشق، نقل از حب و مقام محبت در حکمت و عرفان نظری، ص ۱۳۹ و ۱۴۰٫
[۴۵] نراقی، ملا احمد، معراج السعاده، ص ۵۲۹٫
[۴۶] سجادی، سید جعفر، فرهنگ علوم عقلی، ص ۱۳۹ و ۱۴۰٫
[۴۷] ابن سینا، رساله عشق، نقل از حب و مقام محبت در حکمت و عرفان نظری، ص۱۴۰ و ۱۴۱٫
[۴۸] مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج ۱۶، ص ۲۵۱٫
[۴۹] همان.
[۵۰] سجادی، سید جعفر، مصطلحات فلسفی صدر الدین شیرازی، ص ۱۵۳ – ۱۵۵٫
[۵۱] سألت أبا عبد الله عن العشق قال: “قلوب خلت من ذکر الله فأذاقها الله حب غیره”، شیخ صدوق، الامالی، ص ۶۶۹، کتابخانه اسلامیه، ۱۳۶۳٫
[۵۲] بیدل دهلوی.
[۵۳] شرح اشارات، ج۳، ص۳۶۰
[۵۴] مائده، ۵۴؛ آل عمران، ۳۱٫
[۵۵] نک: احیاء علوم الدین، ج ۴، ص ۳۰۲۳۰۳؛ چهل حدیث، ص ۳۹۰ و ۳۹۱؛ رساله عشق بوعلی، ص ۴-۶٫
[۵۶] در این باره نک: مطهرى، مرتضى ، تفسیر سوره حمد، انتشارات صدرا.
[۵۷] حسینى ملکشاهى، ترجمه و شرح اشارات و تنبیهات ابن سینا، ص ۴۴۶، الفصل الثامن، انتشارات سروش، ۱۳۷۵ هش.
[۵۸] سید یحیى یثربى، فلسفه عرفان، ص ۳۳۲، دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه ی قم، ۱۳۷۴،ش.
[۵۹] عین القضاه همدانى، تمهیدات، ص ۹۶؛ سید یحیى یثربى، فلسفه ی عرفان، ص ۳۲۶٫
[۶۰] اقتباس از نمایه: عشق از نظر عرفان و فلسفه، سؤال ۸۸۲ (سایت: ۹۶۳).
[۶۱] نک: نمایه اسلام و عقلانیت سؤال ۵۰ (سایت: ۲۸۶).
[۶۲] فتوحات مکیه، ابن عربی، (مترجم: محمد خواجوی، انتشارات مولی)، بخش معارف.
[۶۳] با استفاده از سایت انجمن علمی دانشجویان فلسفه و حکمت دانشگاه قم.
[۶۴] فرقان، ۲۷ و ۲۸٫
[۶۵] «المرء علی دین خلیله،فلینظر احدکم من یخالل.» بحارالانوار، ج۷۴، ص ۱۹۲٫
[۶۶] ” قال (ص): من ذکرکم بالله رؤیته، …”، بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۱۸۶٫
[۶۷] محمد جواد طبسی، حقوق فرزندان در مکتب اهل بیت، ص ۱۷۶٫
[۶۸] غررالحکم، ج ۲، ح ۱۷۹۵ و ۱۷۹۶٫
[۶۹] نهج البلاغه، حکمت ۲۶۸٫
[۷۰] غررالحکم، ج۲، ص ۸۶ و ص۸۱۰
[۷۱] بحارالانوار، ج۴، ص۱۷۷٫
[۷۲] بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۱۹۰٫
[۷۳] خصال صدوق، ج۱، ص ۲۴۴؛ اصول کافی، ج۴، ص۴۵۳؛ کنزالعمال، ج۹، ح۲۴۸۴۴٫
[۷۴] نهج البلاغه، حکمت .۲۶۸
[۷۵] فصلنامۀ پژوهشی صباح، شماره ۷ و ۸، ۱۳۸۲، ص ۲۴-۲۶٫
[۷۶] اقتباس از نمایه: عشق و عقل انسان، سؤال ۱۸۲۲ (سایت: ۲۹۳۵).
[۷۷] احزاب،۴
[۷۸] برای آشنایی تفصیلی، ر.ک: محمدرضا کاشفی، آیین مهرورزی، صص ۸۵-۹۸؛ رسالۀ عرفان و تصوف، مجموعه پرسش و پاسخ دانشجویی، چاپ دوم، صص۲۱۹ الی۲۳۷٫
[۷۹] نک. الهامى، داوود، داورىهاى متضاد درباره ابن عربى، انتشارات مکتب اسلام، قم، ۱۳۷۹ ش ؛ سید یحیى یثربى، فلسفه ی عرفان، دفتر تبلیغات اسلامى حوزه ی علمیه ی قم، ۱۳۷۴ ،هش، ص ۳۵۱٫
منبع : اسلام پدیا ///http://islampedia.ir/fa/1389/11/%D8%B9%D8%B4%D9%82/